پاییز

پاییز هم بی تو پاییز نمی شود

آنقدر باران نبارید

شعر هایم ترک برداشت!

...............

غریبی غریب...

مثل کودکی هایم

غریبی...

و باز نمی گردی.

نظرات 27 + ارسال نظر
ج پنج‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:32 ب.ظ

غروب پائیزه دلم غم انگیزه ، چشم فلک نم نم اشکاشو میریزه ...... دخترک کبریت فروش ، ترک شعرهایت مربوط به باران نیست ، مشکل از مرغوبیت خمیرمایه ست ( با زور میخوای شاعر بشی ولی نمی تونی بشی ، بلا تشبیه مثل مارمولکی که بخاطر شباهتش با تمساح دوست داره تمساح بشه ولی خب نمی تونه بشه . خدا وکیلی انگار تمساح رو DVD کردند شده مارمولک) و گرنه شعرهات بقدر کافی آبکی ست و ابدا" کمبود آب ندارد . ( شاعر اگر حافظ شیرازی است . بافته های من و تو بازی است )
غریبی آی غریبی آی غریبی . غریبی درد بی درمان غریبی ... یاد یکی از روضه خونهای سیار محله مون افتادم که اون قدیم ندیما تو کوچه مون با آهنگ حزین این بیت و میخوند و ما رو محزون میکرد . البته راستشو بخوای من این بیت و بنفع خودم تحریف کردم و گرنه اون بنده خدا میخوند یتیمی آی یتیمی آی یتیمی .... اینقدر برای دوران بچگی ت یادبود نگیر . اولا" هنوزم بچه ای . دوما" با این اعلان بزگ شدن بمقصودت نمی تونی برسی چون دیگه شوهر کمیابه ، پس زرنگ بازی در نیار . سوما" گیریم بزرگ شدی ، مگه مردم آزاری . گرفتن دوچرخه بچه ها با زور . زنگ خونه مردمو زدن و فرار کردن و از درخت سه پستون بالا رفتن چه شاهکاریه که دلت براش تنگ شده . ها ها ..

الهه پنج‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:38 ب.ظ

ج . و عزیز.
مرسی که هنوزهستی... دل خوشی ما هم همین محبت بی ریای شماست...

محمود.ف جمعه 7 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:40 ب.ظ http://bawaramkon.blogfa.com

سلام

هر روز وقتی به گل نیلوفر نگاه می کردم ترس تموم وجودمو برداشت که شاید منم یه روزمثل گل نیلوفر تنها بشم. سریع از کنار مرداب دور شدم. حالا وقتی که میبینم خودم مرداب شدم دنبال یه گل نیلوفر می گردم که از تنهایی نمیرم و حالا می فهمم گل نیلوفر مغرور نیست اون خودشو وقف مرداب کرده

ooooooooooooooooooooooooooooooooooooo

من قدر تو رو می دونم !!!
تو هم قدر منو می دونی؟؟؟
آخه می گن دوستهای خوب مثل سلامتی هستند
تا وقتی که اونها رو از دست ندادیم
قدرشون رو نمی د ونیم

ناهید نوری یکشنبه 9 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:17 ب.ظ http://sayehmali.blogfa.com

قرار نبود بیایی و خبرم نکنی ... که من هی بیایم و مشت بزنم به دری که حالا مدتهاست بسته مانده به رویم و تلخ بمانم ... تلخ کام ... این روزها تمام حنجره ام سرریز بغضهاییست که میخواستم با کسی تقسیمش کنم . با کسی که هرچند دور و دیر اما به اندازه ی تمام دلتنگیهایم آشناست ... مهربان است ... و تنها ... تن ها ...

حمیدرضا سلیمانی دوشنبه 10 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:49 ق.ظ http://hamidrezasolaimani.blogfa.com

آن‌قدر باران نبارید تا من این‌قدر تشنه تو بمانم. برای همیشه با چشم‌های باز خیره به آسمان، چنان‌که جوجه‌ای در آشیانه، چشم‌ به راه مادر.
دلتنگی‌هات عجیب به آخر نمی‌رسند، مثل آسمان پر ابر بی‌باران، مثل کوه بلندِ پر برفی با برف‌های پیر و کهنه.
روی تشت مسی نشسته‌ام و هیچ‌کس مرا راه نمی‌برد.
می‌خواهم بروم هوا خوری، می‌خواهم سر بخورم روی برف، می‌خوام رد پاهام بماند روی برف، رد صورتم بماند تو هوا.
می‌خواهم از خدا یک آدم برفی درست کنم شکل تو
که موهاش را فرش زمین کند، بعد به موهاش روبان قرمز ببندم، براش دماغ درست کنم و با دگمه براش چشم بگذارم، عینهو چشم آهو در باد.
بعد بنشینم چکمه‌هام را بتکانم و سوت بزنم و دِلِی دِلِی بخوانم
بعد تو راه بیفتی و شال‌گردنت را ببندی دور گردنم
برف را بتکانی از شانه‌هام و به‌ام گیلاس قرمز بدهی
توی صورتم ها کنی و رد نفس‌هات بماند رو گونه‌هام
و من به‌ات شراب قرمز بدهم، با نان گرم
تو ماه شوی و تصویرت بیفتد تو چشم من

فاطمه شمس جمعه 21 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:28 ب.ظ http://www.nimdaayereh.persianblog.ir

موقعی رسیدم که در آن خانه ات در بلاگفا رو بسته بودی . خونه ی نو مبارک . خوشحالم از آشناییت ... زن روزهای برفی‌!
به غزلخونه ی من هم بیا

[ بدون نام ] یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:23 ق.ظ

خاطره عجیب یدالله رویایی از احمد شاملو
در بازگشت به تهران ، چند روز بعد مصاحبه مفصلی از احمد دیدم با علیرضا میبدی در روزنامۀ "رستاخیز" ، حکایت از سفری پرملال، پر از تحمل و تلخی

روزها و شب های ما به پرسه در کوچه های رم و بارهای ونیز، در کافه ها و یا در هتل، به مستی و بی خبری می گذشت ، با ویسکی، و آذوقه ای از تریاک و هروئین که با خود برده بودیم، و یک "ذخیرۀ احتیاطی" از شیرۀ ناب. و یا مخدرات دیگر، گاهی هم از نوع علیایش: با دلبرکانی نه چندان غمگین.

به گزارش جهان، رادیو زمانه اخیرا اقدام به انتشار نامه ای از یدالله رویایی از شعرای معاصر به عباس معروفی کرده است که در متن این نامه خاطره‌ای با احمد شاملو شاعر نوپرداز ایرانی نقل شده است.

در قسمت از این نامه که با عنوان « تو چرا عباس هستی؟» و از وبلاگ رویایی برگفته شده است، آمده است:

« یادم افتاد که زمانی با شاملو، برای شرکت در کنگرۀ نظامی، به رم رفته بودیم. بهار ۱۳۵۴ بود. بعد از اتمام کار کنگره، به پیشنهاد او هفته ای به گشت و گذار ماندیم. روزها و شب های ما به پرسه در کوچه های رم و بارهای ونیز، در کافه ها و یا در هتل، به مستی و بی خبری می گذشت ، با ویسکی، و آذوقه ای از تریاک و هروئین که با خود برده بودیم، و یک "ذخیرۀ احتیاطی" از شیرۀ ناب. و یا مخدرات دیگر، گاهی هم از نوع علیایش: با دلبرکانی نه چندان غمگین .

در بازگشت به تهران ، چند روز بعد مصاحبه مفصلی از احمد دیدم با علیرضا میبدی در روزنامۀ "رستاخیز" ، حکایت از سفری پرملال، پر از تحمل و تلخی:

"...روزها در کوچه های رم، فریاد می زدم : آیدای من کجاست ... و هر روز در مه صبحگاهی لوئیجی با گاری اش از گورستان پشتِ رودخانه می آمد، از جلوی ما می گذشت و بهم صبح بخیر می گفتیم ...

آن روز که لوئیجی با گاری خالی به گورستان می رفت (ویا بر می گشت؟)، از جلوی ما گذشت، چیزی بهم نگفتیم... من تمام روز را سراسیمه در کوچه ها دویدم و فریاد زدم: آیدا ی من کجاست؟ و می گریستم ..." (به نقل از حافظه)
فرداش که به هم رسیدیم پرسیدم : احمد، ما که هر روز باهم بودیم، حالا آیدا جای خود، ولی این لوئیجی که نوشتی هر روز با گاری خالی به گورستان می رفت کی بود؟ که هیچوقت من ندیدم !

گفت : آره ، لابد لوئیجی پیراندلو بوده !
نقل از سایت عصر ایرانhttp://www.asriran.com/view.php?id=33451

بهار هاشمی چهارشنبه 26 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:33 ق.ظ http://www.asbevahshi.blogfa.com/

دلتنگی و غریبی، حکایت تنهایی انسان است...
پاییز هم که رفت یکی زمستان است و بس... می گذرد و می گذرانیم رفیق!

دلت بهاری

صدف(شب تنهایی) سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:48 ب.ظ http://sadafm.persianblog.ir

من انتظار تو انتظار .من باریدم تو هم ببار.
تو پر درد من پر درد .پاییز واسه چی میشه زرد؟
من آرزو تو آرزو.پس آرزو کن و بگو........

ج یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:00 ق.ظ

حالا که بلطف خدا و به مدد دعای گربه سیاه مرتب داره برف و بارون میاد . حالا چرا شعر نمی گی . لابد حالا از زور سرما شعرات یخ زده . خدا این بهونه های تر وخشک رو ازت نگیره . آمین

الف دوشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:02 ق.ظ http://jonas.blogfa.com

شاد باشید

faezeh دوشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:18 ب.ظ

سلام الهه
چگونه ای دختر جان ؟
گاهکی می آیم و می خوانمت
...
هنوز همان نوای مات زنانه که برق از سر آدم می پراند همراه نوست
نوای خوشی که دوستش دارم
رو به راه باشی عزیز

ج شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:14 ب.ظ

صبح بخیر فروغ فرخزاد ثانی. صبح عالی متعالی سرکار پروین اعتصامی . .. با تو چگونه سخن بگویم . من که در انشاء عندلیب سخنم نزد تو مات و الکنم . با تو چگونه سخن بگویم . تویی که چون دریا با هر موجت صدها خروار در شاهوار و جواهرات آبدار برایگان نصیب خلق می گردد . پس من حقیر هر چه پنبه زنم ندافی ست و هر چه بگویم حرافی ..

ای شاعره ، ای نابغه . ای آذرخش ، ای صاعقه . ای تک سوار عرصه سخن ، ای قله نشین فرهنگ کهن . ای رنگین کمان آسمان کلام . ای هزار شاعر منتظر پاسخ سلام . ای سحاب سپید پر باران ، ای نگین لامع حلقه یاران . ای کوکب رخشان وادی اشعار ، ای شمس عرصه منور الافکار . ای صاحب اندیشه بزرگ . ای وارث شاعران سترگ . ای تندیس بلاغت ، ای مجسمه فصاحت . ای چشمه جوشان حکمت ، ای رود خروشان نکهت . ای گل سر سبد گلستان سعدی ، ای هزار دستان بوستان سعدی . ای تائید شده به دعای حضرت حافظ ، ای کلامت در سلسه شعرا نافذ . ای عرفانی ای نورانی ای ربانی . ای برتر از اخوان و شاملو . دگران جمله در محضرت هالو
بیا و بر جامعه جمود از سر ترحم رحمی کن و گرما بخش محفل منجمدشان باش . بیا و با شعری ناب ، لشگر خواب را از چشمان خمار این مردم بتاران . بیا و این این ادبیات راکد و زنگ زده را رونق و جلای دگر بده . قبول کن که عالیجناب ماکسی میلییانوس و دیگر همراهان گرانقدرش از خواب سیصد و پنجاه ساله بیدار شدند لطفا" تو هم بیدار شو . قبول کن برای چهار خط سرودن و نوشتن شعری که فقط خودت می فهمیش 3 ماه زمان درازیست. قبول کن ..... شاید این شنبه بیایی شاید .

ناهید نوری دوشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:54 ب.ظ

سلام . امروز دلم خیلی گرفته بود . نشستم مثل دختر های شانزده ساله ای که در عشق شکست می خورند ، کلی گریه کردم . اما بدتر شد . سعی کردم شعر بنویسم . نشد . آمدم نت و یکراست مهمان خانه ات شدم . اما تو نیستی . هیچکس نیست ...

سایه دوشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:14 ق.ظ http://biitaab.blogfa.com

سلام.خوبین؟سال نو مبارک.ان شا الله سال خوبی داشته باشین و تعطیلات هم خوش بگذره.
موفق باشی. بای

معمار رسکت شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:05 ق.ظ http://www.memar-e-resket.blogfa.com

سلام
به به چه رنگ شادی بخشی به به
خسته نباشی
ورک آف لاین می کنم و میخونم حتما
موفق باشی
به وب من هم سر بزن

بهار هاشمی دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:21 ب.ظ

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟
(حافظ)
:
:
سالی سرشار از شادی و موفقیت برایت آرزومندم...

دلت بهاری

ج یکشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:35 ق.ظ

سال نو مبارک

ناهید نوری دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:18 ب.ظ http://sayehmali.blogfa.com

سلام . دوست نداشتم بیایم اینجا توی این خانه ی خالی و نیمه متروک که هیچکس جواب سلام آدم را نمی دهد بنشینم و زل بزنم به تابلوی خاک گرفته ی زمستان ات که دیگرتنها به درد موزه می خورد و بکوبم با حرص روی این دکمه های کیبورد لعنتی و با لبخندی که نمی بینیش و حتی بویش را هم نمی شنوی بگویم سال نو مبارک ...
حیف ...

دوستان الهه در حلقه دروس جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:01 ب.ظ

چه زود دیر می شود
پس از قیصر نوبت پرواز الهه بود
همه نفوس چشنده مرگند .... قرآن کریم

با کمال تأثر و تأسف عروج نابهنگام شاعره جوان سرکار خانم الهه را به تمامی دوستداران آن عزیز سفر کرده تعزیت و تسلیت عرض نموده و برای خانواده آن مرحومه مقبوره از درگاه یزدان پاک صبر وشکیبایی خواستاریم .

الهه جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:53 ب.ظ

دوستان خوبم....
لطفا در آگهی مرگ من از قران کریم یاد نکنید
سپاسگذارم از لطف شما

؟؟؟؟؟؟ شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:19 ق.ظ

با سلام . لطف کنید منظورتان را واضح تر بیان کنید . شما به احترام قرآن نمی خواهید از قران یاد کنیم یا اساسا" با قرآن مشکل دارید . بهرحال دانستن جواب این ابهام برای من مهم است

.و.ئودئذددذاللغ چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:28 ق.ظ

انقراض نسل دایناسورها

ابوالفضل زرویی نصرآباد

گوش کن ای مدیر بعد از این
نور چشمان من حسام‌الدین

به ریاست اگر شدی منصوب
می‌شوی بین مردمان محبوب

بعد از آن‌ می‌شود به ناچاری
سیل تبریک و تهنیت جاری

می‌شود در جریده‌ها اعلان
بغل کل من علیها فان!

حضرت مستطاب بالای
یا برادر جناب آقای!

چه شکوهی چه قد و بالایی
چه سری چه دمی عجب پایی

انتخاب شما ربوبی بود
چقدر انتخاب خوبی بود

دلمان شد به نحو بایسته
شاد از این انتخاب شایسته

تا شود خاطر شما ارضاء
مخلصان شصت و هشت تا امضا

آگهی از سر تواضع نیست
عرض تبریک بی‌توجه نیست

رفته‌ای زیر بار منت‌شان
در بیا فوری از خجالت‌شان

بعد از آن فکر راه و چاه بکن
توی پرونده‌ها نگاه کن

مانده حتما هنوز چند عدد
پیرمرد فهیم کار بلد

بحث حیثیت است و بی‌تردید
باید از کار کشته‌ها ترسید

می‌شوند این گروه وقت خطر
دایه‌ی مهربان‌تر از مادر

یا طلب‌کار حق آب و گل‌اند
یا رفیق مدیر منفصل‌اند

سرکشی می‌کنند و استدلال
می‌رود قدرت تو زیر سئوال

باید از ابتدا به آسانی
ریشه‌ی فتنه را بخشکانی

پس بپا کن بپاس خدمت‌ها
جشن تجلیل پیشکسوت‌ها

باطنی هم نشد، تظاهر کن
از همه یک به یک تشکر کن

بعد فالی بگیر با حافظ
بعد از آن هم بگو: خداحافظ!

گر که تعدادشان در آن حد نیست
دو سه تا سکه هم بدی، بد نیست

می‌شود با همین تظاهر‌ها
منقرض نسل دایناسورها

می‌شود با سرور و با خنده
کلک پیرمردها کنده

در محیط اداره مثل خروس
تا توانی عجول باشو عبوس

گر کسی وقت خواهد از دفتر
منشی‌ات با زبان معجزه گر

باید آن شخص را جواب کند
نکند آدمش حساب کند

بی صدا کن موبایل را از رینگ
باش نو ریسپانس تو پیجینگ

بهر کار اداری‌‌ات بگذار
ساعت پنج و شیش صبح، قرار

تا بگویند: عبرت آموز است
چقدر این مدیر دلسوز است

ساعت کاری‌اش ندارد سقف
کرده خود را برای مردم وقف

این چنین وانمود کن که به چوب
کرده‌اندت به این سمت منسوب

به تو با التماس یا تحمیل
داده‌اند آن خرابه را تحویل

یا بگو: توی این پریشانی
من شدم گوسفند قربانی

تا شود خالصانه باورشان
که تو منت گذاشتی سرشان

وقت صحبت بکن به حد وفور
انگلیسی برای‌شان بلغور

حرف لاتین اگر که پیش نبرد
عربی هم به درد خواهد خورد

می‌کنند استفاده اهل تمیز
اصطلاحات فلسفی یک‌ریز

کلمات قلمبه در گفتار
دو سه تا محض احتیاط، بیار

این تنعم برای من کافی است
که دلم پاک و نیتم صافی است

پسرم! ای بسا به کسب سمت
از تو گردد دریغ این نعمت

بعضا از این و‌ آن شنیده شده
یا بسا بوده است و دیده شده

که مدیری به عشوه یا ترفند
شده سرمایه‌دار و دولت‌مند

با کمی چشم‌پوشی از قانون
برده نزدیک چند صد میلیون

با پس‌انداز کارمند فقیر
کرده ویلای خویش را تعمیر

بعد از آن دم به انتقاد زده
به سر کارمند، داد زده

که چرا با مداد بیت‌المال
روی کاغذ کشیده عکس بلال

آبرو برده از فقیر کذا
که چرا برده از اداره غذا

وای اگر دل شکسته‌ای ‌گاهی
کشد از دل شکستگی، آهی

پسرم گاه می‌شود که بشر
می‌رود از فرشته بالاتر

هم چنین می‌شود که از انسان
به خدا شکوه می‌برد شیطان

از خدا گر نباشد اصلا ترس
آدمی می‌دهد به شیطان درس

من ندیدم به وقت ظلم و ستم
از خدا بی‌خبرتر از آدم

آن سئوال و جواب و آن سر پل
رود از یاد آدمی بالکل

وضع دیروز و بخت خاموشش
همچنین می‌شود فراموشش

دل آدم که سرد و سخت شود
دیگر آدم سیاه‌بخت شود

در نهایت سلوک و سیری نیست
پشت آدم دعای خیری نیست

پیش ما نام نیک و نان و تره
خوش‌تر از لعنت و کباب بره

پس حساب و کتاب با خود تو

پسرم!

انتخاب با خود تو

امیرمحمد اعتمادی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:58 ب.ظ http://www.dayereyeafsun.blogfa.com

سلام.
خیره به دیوار نشستن تا کی ؟
بیا...
[گل][گل][گل]

همنام جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:18 ق.ظ

هر جا اسمی از بانک پارسیان هست من به یاد یک شخصیت عجیبی میفتم که انگار حضور داره و به همه جا رخنه می کنه

....................................................
وبلاگ قشنگی دارین و زیبا می نویسین ...موفق باشین

ناهید نوری دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:17 ب.ظ

قولی که داده بودم یادم نرفته . به خدا این روزها خیلی گرفتارم . ببخش . ببخش ...

shahin پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:43 ق.ظ

mordeh shoor toovo in paeizo bebare. maskhareh

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد